تمام زندگیم بهش بسته ست

لبخندمن دوباره اومدم اما با دست پرلبخند

همونطور که گفته بودم ما عاشورا و تاسوعا میریم سفر پس من

مجبورم الان آپ کنم!آرام

توضیحات و شخصیت های داستان تو ادامه مطلب هستن

دیدید دست خالی نیومدم و به قولم عمل کردم

خب دیگه چرا وایسادید منو نیگا میکنید؟!؟

بپرید تو ادامه تا ببینید چه آشی براتون پختم

بوسهتا آپ های بعدی بابای زبان درازی


†ɢα'§ : داستان, داستان عشق خاموش, داستان اردلان طعمه, داستان رضایا,
ℭoη†iηuê
جمعه 17 آبان 1392 15:26 |- نادیا -|

طراح سجاد تولز

صفحه قبل 1 صفحه بعد